جايي براي واگفت هذيان‌ها

چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۶

تن ها

مي‌خوام بميرم، مي‌خوام يه آگهي كوچيك رنگي بشم توي يه روزنامه، آگهي رو خودم مي‌خوام بدم، مي‌خوام بجاي همه‌ي اون كسايي كه ندارم برم تشييع جنازه‌ي خودم، برم سر قبرم زار بزنم، خاكارو مشت كنم بريزم سر خودم، برم اونجا نذارم بندازنم توي گور، التماس كنم كه يه كمي لاي كفن رو باز كنن تا براي آخرين بار صورت جنازه‌ي خودم رو ببينم. بعد پنجشنبه كه شد بجاي همه‌ برا خودم خرما خيرات كنم، بعد خودم همه‌ي خرماها رو بخورم و براي خودم فاتحه بفرستم، اونوخ بشينم برا خودم فلسفه بافي كنم، بگم هركي اين‌جا اهل هرچي بوده، اون‌جا هم اهل همونه.‏

چهارشنبه، بيستم تير ۱۳۸۶‏

سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

پشيمونم، براي تموم وقتايي كه كمتر خواستم‌ات، كمتر ديدم‌ات‏

تــاكــــي در انـــتـــظــار گــذاري بــه زاريــم‏

بـازآي بـعـد از ايـن‌همه چشم انتـظاريم‏

ديـــشـب بـــه يــاد تــو در پــرده‌هــاي ســاز‏

جــان‌ســوز بــود شـرح سيــه روزگاريـم‏

بــس شــكــوه كـــردم از دل نـاسـازگار خــود‏

ديـشب كه ساز داشت سـر سازگاريـم‏

شـمـعـم تـمـام گـشـت و چـراغ ستــاره مـرد‏

چـشمي نماند شـاهد شـب‌ زنده‌داريـم‏

طـبـعـم شـكار آهـوي سـر در كـمـنـد نيـست‏

ماند به شيـر شيـوه‌ي وحشي شكاريم‏

شرمم كشد كه بي تو نفس مي‌كشم همي‏

تا زنده‌ام بس است هميـن شرم‌ساريم‏

«شهريار»‏

یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۶

ميم مثل پدر

ما هيچ‌وقت باهم دوست نبوديم، فكر نكنم هيچ‌وقت به‌ات گفته باشم دوستت دارم، نه فكر نكنم؛ حتي يادم نمي‌آد هيچ‌وقت باهم بازي كرده باشيم. درعوض شب‌هاي زيادي باهم توي يه خونه خوابيديم، اين خودش خيليه. آخه تو مرد زندگي‌ات بودي، چهار سر عايله توي اين وضعيت، خيلي هم راحت نيست. ما خاطره‌هاي زيادي هم نداريم، خيلي كمتر از اون چيزي كه من با دوستام دارم، مثلا خيلي دوست داشتم يه بار قليون چاق مي‌كردم و باهم مي‌كشيديم، خيلي دوست داشتم يه پيك عرق به‌سلامتي هم مي‌زديم و بعدش خنده‌مون رو مي‌نداختيم روي سرمون و مي‌ذاشتيم همه محل صداي خوشي‌مون رو بشنفن.‏

هيچ‌كدوم از اين كارا رو نكرديم، حتي اگه دوباره برگردي خونه، بازهم فكر نكنم هيچ‌كدوم از اين كارها رو بكنيم، ولي اگه بياي، اين‌بار تن استخونيت رو بغل مي‌زنم و يواشكي توي گوشت مي‌گم:‏

"خيلي دوستت دارم"‏