تن ها
ميخوام بميرم، ميخوام يه آگهي كوچيك رنگي بشم توي يه روزنامه، آگهي رو خودم ميخوام بدم، ميخوام بجاي همهي اون كسايي كه ندارم برم تشييع جنازهي خودم، برم سر قبرم زار بزنم، خاكارو مشت كنم بريزم سر خودم، برم اونجا نذارم بندازنم توي گور، التماس كنم كه يه كمي لاي كفن رو باز كنن تا براي آخرين بار صورت جنازهي خودم رو ببينم. بعد پنجشنبه كه شد بجاي همه برا خودم خرما خيرات كنم، بعد خودم همهي خرماها رو بخورم و براي خودم فاتحه بفرستم، اونوخ بشينم برا خودم فلسفه بافي كنم، بگم هركي اينجا اهل هرچي بوده، اونجا هم اهل همونه.
چهارشنبه، بيستم تير ۱۳۸۶