شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۵
شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۲
رویای نیمروز تابستان در ۵ پرده!
۱ شهریورماه ۱۳۹۲
یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۰
اتاق مرده
تا حالا شده برید تو اتاق یه مرده؟ جایی که تا قبلش همیشه اون رو اونجا زنده دیده بودید؟ یه چیز عجیبی داره که توضیحش سخته، اینکه یه کسی تا دیروز اینجا نفس میکشید و دیگه نیست، راستش برای من دو سه بار پیش اومده، از وقتی که فقط شیش هفت سالم بوده تا حالا، و همیشه هم تقریبا همون حس رو داشتم. می دونید؟ حس ناراحتی نیست -حداقل درمورد من نبوده- یه چیز کاملا مشخصه که مثل هیچ حس دیگه ای نیست برای همین هم توضیحش سخته، و همین باعث میشه با هیچ چیز دیگهای اشتباهش نگیری. اما آخرین باری که این حس رو تجربه کردم خیلی نزدیک و خیلی سنگین بود، با اینکه کسی هم نمرده بود ولی وقتی بعد از چند روز برای بار اول رفتم تو اتاق سابق خودم؛ خیلی غریب بود برام، کاملا انتظار داشتم هنوز وسایلم اونجا باشه، تختم، میزم، صندلیم؛ حسم همونی بود که مثلا وقتی برای بار اول بعد از مردن مادر بزرگم رفتم تو اتاقش و دیدم رخت خوابش رو جمع کردن داشتم. بوی مردن میداد اتاقم. زیاد نتونستم بمونم. حس بدی بود.
دیماه 1390
یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۹
ترور
تورو کشتیم، چهارپایه رو از زیر پات کشیدیم تا بلکه دلمون خنک شه، چه میدونم، بلکه عطشمون بخوابه ، ما خون میخوایم، خون ریختی باید خونت رو میریختیم، خفهات میکردیم، نریختی؟ فرقی نداره، حتما یهکاری کردی، ما میدونیم، ما همهچیو میدونیم، باید میکشتیمت، تو از همه دمدستتر بودی. تورو کشتیم، اگه گناهکار بودی که هیچی، حقته، عین عدالته خفه شدنت، اگر هم بیگناه، که اتفاقی نیوفتاده ، انشاالله میری بهشت.
بهمنماه 1389
جمعه، مهر ۰۹، ۱۳۸۹
شکسته
6 مهرماه 1389
شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹
ترس
پیسوزم را افروختم؛
پشت این اتاق
مردمی بر خورشید
نقاب بستهاند
وحشتِ سایهها را؛
هنوز از شب لختی مانده
چراغ را کشتم
محرمی نه؛ نامحرمی نه، چشمی نبود
چشم به آسمان دوخته؛
من اما در اندیشه که بیهوده نقش کردهام قفس را
بر پر و بالش
بیچاره کبوتر، پریدن نمیداند
پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۹
جای من که خالی نیست
من با توام، باور میکنی؟ همین امروز هرجا که رفتی باهات بودم، از کلهی صبح که از خونه زدی بیرون تا همین الآن که نمیدونم کجایی باهاتام. لازم نیست بدونم خوب، من فقط پابهپات میام همین، دوست دارم، یعنی مجبورم اما چون دوست دارم، باید همون موقع همونجایی باشم که باید باشم. باید اونجا باشم که حواسم بهت باشه، تو خودت نمیدونی چقدر سربههوایی، من باید وقتی راه میری چاله چولهها رو نشونت بدم، حواسم باشه که بهجایی نخوری، از جایی نیوفتی، زیر ماشین نری. خوبه خوش میگذره، من حواسم بهت هست و عوضش باهاتم، وقتی یهجا میشینی منم کنارت میشینم، نگات میکنم، یهجوری که حواست پرت نشه بهت دست میزنم، بعضی وقتا بوت میکنم، دوست دارم، تو همیشه یه بوی خوبی میدی. وقتی غذا میخوری نگات میکنم و مواظبم که چیز ناجوری نخوری، یا لباستو کثیف نکنی. تو اصلا نمیخواد نگران چیزی باشی، من حواسم به همهچی هست، تو فقط باید خوش بگذرونی و بخندی، دوست دارم وقتی میخندی. من پابهپات میامو حواسم بهت هست تا وقتی بخوابی، وقتی خوابیدی و خیالم راحت شد، میام تو رخت خوابم و میخوابم تا فردا.
4 شهریورماه 1389