ضد حال
- سلام
- سلام
- ميشه لطفا يه ليوان آب خوردن بدي به من؟ باوركن تمام بعدازظهر رو تشنه بودم، تشنهي اين كه يه ليوان آب از دست تو بخورم.
- آخه من الآن دارم فيلم نگاه ميكنم، بمونه براي بعد عزيزم، باشه؟
بهخدا من بيتقصيرم، من هم مثل تو و خيليهاي ديگه حالم از ايثار و ازخودگذشتگي بههم ميخوره، ولي اين مكالمهي بالا هم زياد جالب نيست، آدم وقتي ميخونه حالش يه كم گرفته ميشه، حالا شما حساب كنيد همه چيز هم كه به سادگي آب خوردن نيست، يه چيزايي از اعماق وجود آدم سرچشمه ميگيره، تبلور تمام احساسات آدمه، همينجوري يلخي نميشه ازش گذشت، پس اون بيچاره چهجوري بگه دوستت دارم؟ چهجوري قشنگتر از اين بگه دوستت دارم؟ تازه اينكه مهم نيست، آب خوردن كه مهم نيست، من بدتر از ايناش رو هم ديدم، مثل تموم اون بوسههايي كه روي لبها يخ ميكنه و ميماسه. گاهي فكر ميكنم، بعضي چيزا نميتونن يه كمي منتظر بشن؟ مثلا اون فيلمه؟ آخه آدم هرروز كه هوس نميكنه از دست عزيزش آب بخوره، بعضي چيزا خيلي ضدحالن باور كن.
بين من و تو هرچه بود
هرچه هست
هوس نيست.
۸۶/۰۲/۰۶