جايي براي واگفت هذيان‌ها

جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵

فراموشي

كلمات به سادگي زير پا ماند (چون قلب‌ها)‏

هيچ نشاني نيست‏

هيچ انديشه‌ي تازه‌اي‏

تمام آنچه به ديدار تو مهيا گشت‏

به سادگي ريزش كلمات‏

به روزمرّگي و فراموشي حرف‌ها‏

يا دلخواهي تحقق يك خواسته‏

پر كشيد‏

چيزي شكست‏

چيزي كه صداي عربده‌اش را باد در آن سوي شهر‏

لابلاي خانه‌‌ها‏

كنار پنجره‌ات يله نداد‏

چيزي كه در دلم براي تو پر ‌كشيد‏

با معصوميتي عظيم، زير پاهاي كودكانه‌ات‏

له شد.‏

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵

اگه بارون بزنه

مثل اين مي‌مونه كه تو كوير، بعد از اين‌كه جيگرت حسابي زير آتيش اين آفتاب بي‌پير كباب شد، يه دفه از يه جايي وسط زمين و آسمون يه چيزي، يه كسي، يه مشت از خوش‌مزه‌ترين آب دنيا رو بريزه كف دستت كه رو به آسمون درازش كردي.‏

اولين كاري كه مي‌كني اينه كه بهت زده نگاش مي‌كني، - اين از كجا اومد؟ - بعد همين كه لب و لوچه‌ي خشكيده‌ات رو طرفش مي‌بري و مي‌آي هورت بكشيش مي‌بيني داره آروم آروم از لاي انگشتاي ناباورت فرار مي‌كنه و مي‌ريزه رو زمين، رو زمين كه انگار دهن باز كرده تا همين يه قلپ آب سهم تورو قورت بده.‏

اون لامصب هم انگاري كه بدش نياد، هي مي‌گه بابا لاي انگشتات رو يه خورده باز كن، مي‌خوام برم، من تاحالا تو مشت كسي نبودم، تو آسمون واسه خودم ول مي‌گشتم، چه‌ مي‌دونم كي زد پس كلّه‌ام؟ خر شدم از اون بالا هلپي افتادم تو مشت تو. مي‌گه اگه مشتت رو باز كني اگه باز ول‌ام كني برم، حتما تا يه ماه ديگه برمي‌گردم تو مشتت، شايد هم زودتر، كي مي‌دونه اين‌جا كِي بارون مي‌آد؟ هنوز يه ماه نشده، با اولين بارون كه بزنه من دوباره تو مشتت‌ام.‏

پس مي‌دوني خواستن يعني چي؟ از حماقتت خنده‌ات مي‌گيره ولي لاي انگشتات رو باز مي‌كني تا لب‌هات هنوز خيس نشده باز مثل پاي شتر ترك بخوره، مثل خيلي چيزاي ديگه. تا اينكه هروقت آسمون تَف زده رو ديدي، دلت خوش بشه كه يه ماه ديگه همون يه مشت آبت با همون ناز و عشوه كف دستت جا خوش كنه.‏