جايي براي واگفت هذيان‌ها

یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۶

ميم مثل پدر

ما هيچ‌وقت باهم دوست نبوديم، فكر نكنم هيچ‌وقت به‌ات گفته باشم دوستت دارم، نه فكر نكنم؛ حتي يادم نمي‌آد هيچ‌وقت باهم بازي كرده باشيم. درعوض شب‌هاي زيادي باهم توي يه خونه خوابيديم، اين خودش خيليه. آخه تو مرد زندگي‌ات بودي، چهار سر عايله توي اين وضعيت، خيلي هم راحت نيست. ما خاطره‌هاي زيادي هم نداريم، خيلي كمتر از اون چيزي كه من با دوستام دارم، مثلا خيلي دوست داشتم يه بار قليون چاق مي‌كردم و باهم مي‌كشيديم، خيلي دوست داشتم يه پيك عرق به‌سلامتي هم مي‌زديم و بعدش خنده‌مون رو مي‌نداختيم روي سرمون و مي‌ذاشتيم همه محل صداي خوشي‌مون رو بشنفن.‏

هيچ‌كدوم از اين كارا رو نكرديم، حتي اگه دوباره برگردي خونه، بازهم فكر نكنم هيچ‌كدوم از اين كارها رو بكنيم، ولي اگه بياي، اين‌بار تن استخونيت رو بغل مي‌زنم و يواشكي توي گوشت مي‌گم:‏

"خيلي دوستت دارم"‏

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

salam:D omidvaram harche zoodtar pedaretoon khoob shan badam mage man mamaneto nabinam besh migam babato mikhay az khoone zendegi bendazi:P omidvaram doosdokhtaretam harche zoodtar bargarde ino elme gheim dashtam fahmidam:-*:-*:-*:-*

۶:۱۶ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home