جايي براي واگفت هذيان‌ها

جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۸۵

Dumb And Dumber

شما تا حالا يه احمق ديديد؟ اگه ديديد چطوري بوده؟ يا اگه نديديد فكر مي‌كنيد چطوريه؟ فكر مي‌كنيد اگه يكيشون رو ببينيد، يا اگه توي اتوبوس كنارتون بشينه بتونيد بشناسيدش؟يعني مثلا اگه من توي خيابون ازتون ساعت بپرسم چي بهم جواب مي‌ديد؟ ممكنه بگيد: «برو گمشو احمق عوضي»؟‏

اصلا به‌نظر شما من احمق‌ام؟‏

راستش تا حالا خيلي‌ها فكر كردن و مي‌كنن كه من احمق‌ام. البته من هميشه ادعاي اون‌ها رو رد و با اون مخالفت كردم، و به‌نظر خودم هم مجاز به مخالفت با اون بودم چون اين موضوعيه كه كاملا به من مربوط مي‌شه، پس لااقل در اين مورد دچار حماقتي نشدم.‏

و خوب اين رو هم بايد اضافه كنم كه هيچ كدوم از اون آدما حرف من رو قبول نكردن، و با پافشاري بر موضع خودشون اين‌طور دليل آوردن كه، من خيلي ساده‌لوح‌ يا در‌واقع زودباور‌ ام و با وجودي‌‌كه خودم اين موضوع رو مي‌دونم و بارها از اين نقطه ضعف [؟] ضربه خوردم، اما هيچ‌وقت سعي نكردم اين عيب [؟] رو برطرف كنم، و بنابراين من رو احمق دونستن يا مي‌دونن.‏

بايد اعتراف كنم كه نمي‌تونم اين حرفشون رو رد كنم، من زودباور ام، كافيه توي روز روشن با مشت بزنيد دندوناي من رو خورد كنيد و بعد بگيد: «عذر مي‌خوام دوست من، پام رفت روي پوست موز و اگه تو اينجا نبودي حتما زمين خورده بودم».‏

به نظر شما من نبايد همچين حرفي رو كه دركمال سادگي ادا شده باور كنم؟ اصلا چرا نبايد باور كنم؟ باور كردن يا نكردن من چيزي رو عوض مي‌كنه؟ به هرحال دندوناي من خوردشده. حالا اگه من فكر كنم دندونام در راه نجات يه آدم از زمين خوردن فنا شده بهتره يا اين‌كه قبول كنم هم يارو دندونام رو خورد كرده و هم خودم مزحكه شدم؟‏

... خيلي معذرت مي‌خوام، ساعت خدمتتون هست؟‏

چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۵

نصيحت پدرانه (تهوع آور)‏

اَه، اَه، آرزو به دل ما موند كه يه بار اين بچه رو ببينيم و يه گندي نزده باشه و مثل خر تو گِل نمونده باشه؛ ديروز رفتم پيشش، ديدم تقريبا رنگش كبود شده اول فكر كردم داره خفه مي‌شه، بعد ديدم همچين يه جورايي داره بالا پايين مي‌پره و با خودش وز وز مي‌كنه. خيلي هوس كردم بفهمم چرا اين شكلي شده، خلاصه كه يه‌دفعه صداش رو گذاشت روي سرش:‏

«چمه؟ چم مي‌خواي باشه؟ فلاني رو دعوت كردم امروز بياد اينجا، كلي براش تهيه ديدم، صبح زود بيدار شدم خونه رو جمع و جور كردم، جارو پارو كردم، گرد گيري كردم، رفتم حموم، كلي به سر و وضعم رسيدم كه وقتي مياد اينجا چيزي ناجور نباشه، غذا و ميوه آماده كردم كه يه موقع بهش بد نگذره.»‏

خوب؟‏

«خوب؟ بعد مي‌دوني چي شد؟ بهش زنگ زدم كه ببينم كي مي‌رسه اينجا، موبايلش خاموش بود، چند بار ديگه زنگ زدم باز خاموش بود، بعد كه دوباره زنگ زدم، گرفت ولي ريجكت‌ام كرد، فكر كردم نمي‌تونه حرف بزنه، چند دقيقه بعد دوباره زنگ زدم گوشي رو برداشت و هيچي نگفت، دلم هزار راه رفت، يه كمي صبر كردم باز از روي ناچاري شماره‌اش رو گرفتم، خلاصه يا ريجكت مي‌كرد، يا برمي‌داشت و حرف نمي‌زد. تا اينكه دفعه‌ي آخر برداشت و با صداي خواب آلود گفت خواب موندم و ببخشيد و اينا و خلاصه نيومد.»‏

فكر كردم الآنه كه بتركه، يه ليوان آب از شير براش ريختم كه اون هم نصفش رو اسپري كرد توي صورتم. گفتم: ببين، چرا برام داستان مي‌گي؟ خوب نيومد، نتونسته، اصلا نخواسته؛ نمي‌خوام كارش رو توجيه كُنما، ولي كار اون دليل عصبانيت تو نيست…‏

«يعني چي كه نيست؟ من دو ساعت منتظرش موندم، از خواب صبحم زدم، يه كارايي براش كردم كه براي هيچ بني بشري نمي‌كنم، مي‌دوني چرا؟ چون براش ارزش قايلم، چون برام مهمه كه وقتي مياد اينجا همه‌چي مرتب باشه، كه بهش خوش بگذره، ولي براي اون اصلا مهم نيست، اصلا مهم نيست كه من رو منتظر گذاشته»‏

خوب همين ديگه، دليل عصبانيت تو درواقع كاراييه كه خودت انجام دادي. مثلا، وقتي من قراره بيام اينجا تو برام تهيه مي‌بيني؟ خونه رو جارو مي‌كني؟ نه ديگه، حتي منتظرم هم نمي‌موني، بنابراين اگه نيام هم ناراحت نمي‌شي، پس مشكل از اومدن و نيومدن نيست، مشكل از بي‌جنبه بودن شماست.‏‏

«من بي‌جنبه‌ام؟ مرتيكه؛ من كه دو ساعت منتظرش بودم بي‌جنبه‌ام؟»‏

آره آقا جون، ببين، توي هركار اونقدري سرمايه گذاري كن كه اگه از دست داديش نابود نشي، يه جورايي يعني اينكه وقتي جنبه‌ي انجام كاري رو نداري انجامش نده، مگه مجبورت كرده بودن كه منتظرش بموني؟ مگه مجبورت كرده بودن كه صبح زود از خواب بيدار شي؟ خودت بخاطر دل خودت اين كارا رو كردي، منتها جنبه‌اش رو نداري مياي مرام خركي مي‌ذاري، بعد كم‌مياري عصباني مي‌شي، عزيز من اگه جنبه‌ي دير كردنش رو نداري منتظرش نشو، اگه دير كرد برو، اگه جنبه نيومدنش رو نداري، براش تهيه نبين، چون ممكنه نياد، ولي اگه همه‌ي اين كارا رو كردي و نيومد يا دير اومد، بايد خفه خون بگيري، مي‌توني بخاطر اين‌كه دير اومده يا اصلا نيومده ببخشي يا نبخشيش، ولي فقط همين، ديگه اينكه تو منتظرش شدي تقصير اون نيست، اگه صبح زود بيدار شدي، به اون چه مربوطه؟ مي‌خواستي نشي. اون فقط مسئول كار خودشه، نه مسئول حماقت و بي‌جنبگي تو. حالا هم اگه خيلي بهت فشار اومده، مسئله‌اي نيست در عوض دفعه‌ي ديگه، قبل از اينكه براي كسي مرام بياي اين موضوع يادت ميوفته و … … نمي‌كني كه … … بشه.( اين قسمت بنابه دلايل سياسي، امنيتي سانسور شد!)‏‏