يك مشت گربه
همين.
جايي براي واگفت هذيانها
هميشه فكر ميكردم آدم براي اينكه محبوب باشه بايد يه چيزي داشته باشه، يعني يه چيز شاخص، طبعا اولين چيزيكه به ذهنم ميرسه پوله، قيافه هم البته عامل مهميه، داشتن يه خانوادهي مهم يا متشخص يا اصطلاحا باكلاس كه بتوني با تكيه به اونا خودت رو جلوه بدي، يا اينكه چيز خاصي رو بدوني يا كار خاصي رو بلد باشي مثلا بازيگر باشي يا نوازنده. خوب البته چيزاي ديگهاي هم هستند كه يا به چشم نميآن يا اينكه از ديد خيليها اصلا نكتهي برجستهاي محسوب نميشن.
حقيقتش، اصل مطلب اينه كه هميشه بعد از فكر كردن به اين چيزا به ياد خودم ميافتم، يه جورايي ميگردم تا ببينم چيزي هست كه بتونم با پررنگ جلوه دادناش خودم رو تو چشم بيارم يا نه؟ خوب من مطمئنا پولدار نيستم، حتي فكر نميكنم متوسط هم باشم، مثلا ما تا همين چند سال قبل تلوزيون رنگي نداشتيم، شايد اگه تلوزيون سياه و سفيد قديميمون خراب نميشد، هنوز هم نداشتيم. قيافه هم كه بهتره زياد راجع بهش حرف نزنم، فقط با يه كمي اغماض ميتونم بگم معموليه. خانوادهام هم به هيچوجه خانوادهي مهم و با اصل و نصبي نيستن. من قديمي ترين كس از اجدادم رو كه ميشناسم، پدر بزرگمه كه يه دهاتي ساده بوده، پدرم تقريبا بيسواده و ميشه گفت هر جور كار كم ارزشي انجام داده، از دلاكي حموم عمومي بگير تا آبدارچي و نظافتچي شركت، مادرم هم به زحمت سواد ابتدايي داره. خودم هم چيز خاصي ندارم، يه ليسانس پيزوري كه الآن هر بقالي داره، به اضافهي يه مشت اراجيف كه از اين طرف و اون طرف خوندم يا شنيدم، اونم اگه كسي سرش تو حساب باشه سريع گندش در ميآد كه چيزي بارم نيست. خوب تقصير من چيه كه پدرم پول نداشت اسم من رو تو فلان كلاس زبان بنويسه يا بهمان ساز رو برام بخره، الان هم كه خودم ميتونم اين كارا رو بكنم ديگه نه دل و دماغش رو دارم نه وقتش رو.
زياد كشش ندم، هروقت يه آدمي رو ميبينم كه مورد توجه بقيهاست يا دور و بريهام راجع بهش حرف ميزنن و دوستش دارن، نا خودآگاه همهي اين فكرا از سرم ميگذره، و هميشه هم آخرش مثل الآنه، به اينجا ميرسم كه اگه محبوب كسي شدم، زياد دلم خوش نشه، آخه بالاخره ما اين پايين پايينا ايم، خيليها رو كلهي ما وايستادن، كافيه طرف چشمش رو باز كنه و يكيشون رو ببينه، همين، تموم.