جايي براي واگفت هذيان‌ها

جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۸

جان آدميت


من از اين دلهره بيزارم‏

دلهره‌ي ديدن گرگي دندان نموده‏ بر سر هر كو

‏خدايا! بيمناكم از اين‌كه يارانم – به تمامي – گرگاني شوند غيور‏

خاك من مردان و زناني دارد‏

همه زيبا‏

همه جان‏

جان اين خاك‏

خاك من هزاران قلب دارد؛ اما‏

هزاران دل نه‏

هزاران چشم؛ اما‏

هزاران رويا نه‏

هزاران كابوس‏

خاك من مرد و زن فراوان دارد‏

و گرگ نيز‏

خاك من آن وديعه‌ي گران تورا به انسان كم آورده‌است‏

خاك من تشنه‌است‏

خاك من دارد اينجا مي‌گدازد تن‏

مي‌سپارد جان‏

و من سربرخاك‌ پُركابوس‏

مي‌سپارم تن به گرگان و

مي‌گدازم جان


۲۱ خردادماه ۱۳۸۸‏