جان آدميت
من از اين دلهره بيزارم
دلهرهي ديدن گرگي دندان نموده بر سر هر كو
خدايا! بيمناكم از اينكه يارانم – به تمامي – گرگاني شوند غيور
خاك من مردان و زناني دارد
همه زيبا
همه جان
جان اين خاك
خاك من هزاران قلب دارد؛ اما
هزاران دل نه
هزاران چشم؛ اما
هزاران رويا نه
هزاران كابوس
خاك من مرد و زن فراوان دارد
و گرگ نيز
خاك من آن وديعهي گران تورا به انسان كم آوردهاست
خاك من تشنهاست
خاك من دارد اينجا ميگدازد تن
ميسپارد جان
و من سربرخاك پُركابوس
ميسپارم تن به گرگان و
ميگدازم جان
۲۱ خردادماه ۱۳۸۸