رویای نیمروز تابستان در ۵ پرده!
۱-
لخت و عور افتادهام کف اتاق، هیچ لباسی ندارم، پوست هم ندارم، سرمای زمین تا مغز تنم تو میآد، اما به سرم نرسیده تموم میشه.
۲-
هنوز کف زمین افتادهام اما دیگه چیزی حس نمیکنم، نه سرما، نه گرما، نه درد. خیلی قشنگ برای خودم مردهام. فکر میکنم که مردهام.
۳-
از دور یه صدای محوی میآد، نمیفهمم خندهاست یا گریه، شاید هم عزادارها باشند. باید اول معلومم بشه که مردهام یا نه، باید یه سوزن فرو کنم توی تنم ببینم خون میآد؟ درد داره؟
۴-
اینجا افتادهام و همهچیز توی سرم دور میزنه، تمام دنیا با آدمهاش جمع شدهاند اینجا و با هم حرف میزنند، میرقصند، گریه میکنند، همه با هم توی سر من دور میزنند. من حتی نای نفس کشیدن ندارم، نمیدونم زندهام یا نه.
۵-
- تنهام بگذارید.
داد میزنم، صدا به صدا نمیرسه، نمیدونم داد زدم یا خیال کردم. راحتم بگذارید. میخوام اگر مردهام یک مردهی شادِ تنها باشم، اگر زندهام هم. تنها؛ شاد؛ مرده.
۱ شهریورماه ۱۳۹۲
۱ شهریورماه ۱۳۹۲
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home