جايي براي واگفت هذيان‌ها

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵

اگه بارون بزنه

مثل اين مي‌مونه كه تو كوير، بعد از اين‌كه جيگرت حسابي زير آتيش اين آفتاب بي‌پير كباب شد، يه دفه از يه جايي وسط زمين و آسمون يه چيزي، يه كسي، يه مشت از خوش‌مزه‌ترين آب دنيا رو بريزه كف دستت كه رو به آسمون درازش كردي.‏

اولين كاري كه مي‌كني اينه كه بهت زده نگاش مي‌كني، - اين از كجا اومد؟ - بعد همين كه لب و لوچه‌ي خشكيده‌ات رو طرفش مي‌بري و مي‌آي هورت بكشيش مي‌بيني داره آروم آروم از لاي انگشتاي ناباورت فرار مي‌كنه و مي‌ريزه رو زمين، رو زمين كه انگار دهن باز كرده تا همين يه قلپ آب سهم تورو قورت بده.‏

اون لامصب هم انگاري كه بدش نياد، هي مي‌گه بابا لاي انگشتات رو يه خورده باز كن، مي‌خوام برم، من تاحالا تو مشت كسي نبودم، تو آسمون واسه خودم ول مي‌گشتم، چه‌ مي‌دونم كي زد پس كلّه‌ام؟ خر شدم از اون بالا هلپي افتادم تو مشت تو. مي‌گه اگه مشتت رو باز كني اگه باز ول‌ام كني برم، حتما تا يه ماه ديگه برمي‌گردم تو مشتت، شايد هم زودتر، كي مي‌دونه اين‌جا كِي بارون مي‌آد؟ هنوز يه ماه نشده، با اولين بارون كه بزنه من دوباره تو مشتت‌ام.‏

پس مي‌دوني خواستن يعني چي؟ از حماقتت خنده‌ات مي‌گيره ولي لاي انگشتات رو باز مي‌كني تا لب‌هات هنوز خيس نشده باز مثل پاي شتر ترك بخوره، مثل خيلي چيزاي ديگه. تا اينكه هروقت آسمون تَف زده رو ديدي، دلت خوش بشه كه يه ماه ديگه همون يه مشت آبت با همون ناز و عشوه كف دستت جا خوش كنه.‏

4 Comments:

Anonymous ناشناس said...

ye vaght didi ta baroon badi cheshme peida shod:D

۱۱:۳۱ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

آب رفته رو نمي شه به جوي ( بخوانيد مشت) برگردوند (دي:)

۹:۴۰ قبل‌ازظهر  
Blogger محمد said...

ولي همه‌ي تشنه‌ها مثل هم نيستن، يعني همه مثل هم تشنشون نمي‌شه.

۱۰:۴۴ قبل‌ازظهر  
Blogger محمد said...

سلام فرزانه جان، آخه آب رو كه نمي‌شه تو مشت بسته حبس كرد ;)

۱۰:۴۹ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home