جايي براي واگفت هذيان‌ها

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

گناه‌!!




خلوتي‌ بود و در پناه‌ سكوت‌ ‏
يكدگر را نگاه‌ ميكرديم‌ ‏
به‌ تمناي‌ اولين‌ بوسه‌ ‏
هر دو شرم‌ از گناه‌ ميكرديم‌ ‏
مست‌ از باده‌ سكوت‌ و نگاه‌ ‏
فرصتي‌ را تباه‌ ميكرديم‌ ‏
حرف‌ها بر زبان‌ ولب‌ خاموش ‏

هر دم‌ از آن‌ نگاه‌ طاقت‌ سوز ‏
دل‌ من‌ بيقرارتر ميشد ‏
شوق‌ آغوش‌ او بدامن‌ جان‌ ‏
آتشي‌ بود و شعله‌ ور ميشد ‏
همه‌ شب‌ بر خيال‌ او لب‌ من‌ ‏
بوسه‌ ميريخت‌ تا سحر ميشد! ‏
همه‌ ذرات‌ جان‌ تمنا بود. ‏



ديدم‌ آن‌ شوخ‌ چشم‌ شورانگيز ‏‏
چون‌ من‌ از شرم‌ و شوق‌ ميلرزد. ‏
در شكنج‌ تمايلات‌ شباب‌ ‏
ميكشد رنج‌ و عشق‌ ميورزد ‏
شهد يك‌ بوسه‌ از شراب‌ لبش‌ ‏
بهمه‌ كائنات‌ مي‌ ارزد! ‏
با زبان‌ نگاه‌ خود گفتم‌ ‏


...‏

ـ از مي‌ و گل‌ سخن‌ مگو كه‌ مرا ‏
خنده‌ گرم‌ و روي‌ ماه‌ تو بس‌ ‏
شهرت‌ و افتخار و جاه‌ و جلال‌ ‏
جان‌ سپردن‌ بخاك‌ راه‌ تو بس‌ ‏
بوسه‌ اي‌ ده‌ كه‌ كام‌ عاشق‌ را ‏
نبود لذت‌ نگاه‌ تو بس‌ ! ‏
با زبان‌ نگاه‌ پاسخ‌ داد ‏‏

...‏


ـ نتوان‌ كشت‌ با سكوت‌ و سرشك‌ ‏
شعله‌ سركش‌ تمنا را ‏
بوسه‌ گر خود كليد رسوائي‌ است‌ ‏
چه‌ كند عاشقان‌ رسوا را ؟ ‏
عمر عاشق‌ به‌ عمر گل‌ ماند ‏
فرصت‌ از دست‌ ميرود ما را ‏
شوق‌ يك‌ بوسه‌ و اينهمه‌ شرم‌ . ‏





گل‌ لبخند در لبش‌ بشكفت‌ ‏
زد به‌ نرمي‌ بر آتشم‌ دامن‌. ‏
چشم‌ افسونگر سخنگويش‌ . ‏
ناگهان‌ خيره‌ ماند بر لب‌ من‌ ‏
چشم‌ من‌ خيره‌ شد به‌ لبخندش‌ ‏
تشنگان‌ را نبود تاب‌ سخن‌ ‏
همچو جان‌ خنده‌ زد در آغوشم‌ ‏






دست‌ او حلقه‌ شد بگردن‌ من‌ ‏
اشك‌ و آغوشمان‌ به‌ هم‌ پيوست‌! ‏
سينه‌اي‌ روي‌ سينه‌ اي‌ لرزيد ‏
بوسه‌اي‌ روي‌ بوسه‌اي‌ بنشست‌ ! ‏
ديدگان‌ گناه‌ كاري‌ را ‏
بوسه‌ هاي‌ گناه‌ كاري‌ بست‌ ! ‏
عشق‌ ما رونق‌ از گناه‌ گرفت‌ ! ‏




نتوانست‌ دل‌ كه‌ در همه‌ عمر ‏
از تو قانع‌ بيك‌ نگاه‌ بود ‏
رو سپيدم‌ بر آستانه‌ عشق‌ ‏
گر گنهكار روسياه‌ بود ‏
بوسه‌ هم‌ بيگناه‌ شيرين‌ نيست‌ ‏
لذت‌ بوسه‌ در گناه‌ بود ....! ‏
بوسه‌ آلوده‌ با گناه‌ خوش‌ است‌ ! ‏


فريدون‌ مشيري‌ ‏

‏‏