گناه!!
خلوتي بود و در پناه سكوت
يكدگر را نگاه ميكرديم
به تمناي اولين بوسه
هر دو شرم از گناه ميكرديم
مست از باده سكوت و نگاه
فرصتي را تباه ميكرديم
حرفها بر زبان ولب خاموش
هر دم از آن نگاه طاقت سوز
دل من بيقرارتر ميشد
شوق آغوش او بدامن جان
آتشي بود و شعله ور ميشد
همه شب بر خيال او لب من
بوسه ميريخت تا سحر ميشد!
همه ذرات جان تمنا بود.
ديدم آن شوخ چشم شورانگيز
چون من از شرم و شوق ميلرزد.
در شكنج تمايلات شباب
ميكشد رنج و عشق ميورزد
شهد يك بوسه از شراب لبش
بهمه كائنات مي ارزد!
با زبان نگاه خود گفتم
...
ـ از مي و گل سخن مگو كه مرا
خنده گرم و روي ماه تو بس
شهرت و افتخار و جاه و جلال
جان سپردن بخاك راه تو بس
بوسه اي ده كه كام عاشق را
نبود لذت نگاه تو بس !
با زبان نگاه پاسخ داد
...
ـ نتوان كشت با سكوت و سرشك
شعله سركش تمنا را
بوسه گر خود كليد رسوائي است
چه كند عاشقان رسوا را ؟
عمر عاشق به عمر گل ماند
فرصت از دست ميرود ما را
شوق يك بوسه و اينهمه شرم .
گل لبخند در لبش بشكفت
زد به نرمي بر آتشم دامن.
چشم افسونگر سخنگويش .
ناگهان خيره ماند بر لب من
چشم من خيره شد به لبخندش
تشنگان را نبود تاب سخن
همچو جان خنده زد در آغوشم
دست او حلقه شد بگردن من
اشك و آغوشمان به هم پيوست!
سينهاي روي سينه اي لرزيد
بوسهاي روي بوسهاي بنشست !
ديدگان گناه كاري را
بوسه هاي گناه كاري بست !
عشق ما رونق از گناه گرفت !
نتوانست دل كه در همه عمر
از تو قانع بيك نگاه بود
رو سپيدم بر آستانه عشق
گر گنهكار روسياه بود
بوسه هم بيگناه شيرين نيست
لذت بوسه در گناه بود ....!
بوسه آلوده با گناه خوش است !
فريدون مشيري
خلوتي بود و در پناه سكوت
يكدگر را نگاه ميكرديم
به تمناي اولين بوسه
هر دو شرم از گناه ميكرديم
مست از باده سكوت و نگاه
فرصتي را تباه ميكرديم
حرفها بر زبان ولب خاموش
هر دم از آن نگاه طاقت سوز
دل من بيقرارتر ميشد
شوق آغوش او بدامن جان
آتشي بود و شعله ور ميشد
همه شب بر خيال او لب من
بوسه ميريخت تا سحر ميشد!
همه ذرات جان تمنا بود.
ديدم آن شوخ چشم شورانگيز
چون من از شرم و شوق ميلرزد.
در شكنج تمايلات شباب
ميكشد رنج و عشق ميورزد
شهد يك بوسه از شراب لبش
بهمه كائنات مي ارزد!
با زبان نگاه خود گفتم
...
ـ از مي و گل سخن مگو كه مرا
خنده گرم و روي ماه تو بس
شهرت و افتخار و جاه و جلال
جان سپردن بخاك راه تو بس
بوسه اي ده كه كام عاشق را
نبود لذت نگاه تو بس !
با زبان نگاه پاسخ داد
...
ـ نتوان كشت با سكوت و سرشك
شعله سركش تمنا را
بوسه گر خود كليد رسوائي است
چه كند عاشقان رسوا را ؟
عمر عاشق به عمر گل ماند
فرصت از دست ميرود ما را
شوق يك بوسه و اينهمه شرم .
گل لبخند در لبش بشكفت
زد به نرمي بر آتشم دامن.
چشم افسونگر سخنگويش .
ناگهان خيره ماند بر لب من
چشم من خيره شد به لبخندش
تشنگان را نبود تاب سخن
همچو جان خنده زد در آغوشم
دست او حلقه شد بگردن من
اشك و آغوشمان به هم پيوست!
سينهاي روي سينه اي لرزيد
بوسهاي روي بوسهاي بنشست !
ديدگان گناه كاري را
بوسه هاي گناه كاري بست !
عشق ما رونق از گناه گرفت !
نتوانست دل كه در همه عمر
از تو قانع بيك نگاه بود
رو سپيدم بر آستانه عشق
گر گنهكار روسياه بود
بوسه هم بيگناه شيرين نيست
لذت بوسه در گناه بود ....!
بوسه آلوده با گناه خوش است !
فريدون مشيري
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home