جايي براي واگفت هذيان‌ها

جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴

وحشت

دوباره كه چشمم رو باز مي‌كنم، هيچ‌چيز نيست، يه كسي يه چيزي يه اتفاقي همه چيز رو برده، اينجا فقط من‌ام، يه اتفاقي افتاده، نبايد اين‌جوري باشه، از كِي شروع شد؟ چند وقته كه همه چيز غيب شده؟ ‏
ولي نه، غيب نشده، چون من اصلا متوجه هيچ‌چيز نشدم، اين‌قدر اين اتفاق آروم و بي ‌سر و صدا افتاد كه من هيچ‌چيز نفهميدم، طوري‌كه تا اين اواخر فكر مي‌كردم هميشه همين‌جوري بوده، ساكت، خلوت، نه نه خلوت نه، خالي، اين بهتره، خالي بهتره، آره تا اين اواخر…، چند وقت پيش نمي‌دونم چرا وقتي بيدار شدم يه‌چيزي به‌نظرم عجيب اومد، هيچ‌وقت اين‌جوري نبود، من هيچ‌وقت متوجه عدم وجود و حضور چيزي نشده‌بودم، به نظرم اومد كه انگار اين‌جايي رو كه دارم مي‌بينم يه چيزي كم داره، انگار ديشب يا نمي‌دونم كِي، وقتي چشم به اين‌طرف مي‌دوختم يه چيزي، يه حجمي نگاه‌ام رو پر مي‌كرد كه حالا نبودن‌اش بدجوري تو ذوق مي‌زنه. بعد كم كم يادم اومد كه اين‌ اطراف قبلا چيزهاي ديگه‌اي هم بود، چيزها و كس‌هاي ديگه‌اي كه هركدوم يه گوشه‌اي از ذهن و احساس‌ام رو پر مي‌كردند. يادم اومد كه دور و برم آدم‌هايي بودند كه حالا صداشون توي گوشم زنگ مي‌زنه. ‏
تصور چنين وحشتي مثل كرم توي سرم وول مي‌خوره، تو كه نيستي، دوباره چشمم رو مي‌بندم و دستام رو باز مي‌كنم، نشئه‌ي خيال گرماي تن تو آروم آروم توي تمام رگ‌هام پخش مي‌شه…‏

3 Comments:

Anonymous ناشناس said...

ghashang bood mese nam pas dadane ye ehsas bood nam pas az vojoode ye nafar dige,bazam benevisin

۷:۴۷ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

با دور دست
دريای من !
ای گاهواره !
ای گور !
وقتی که در تموج آن دور
گنجشک بامداد غزل می خواند ،
وز گستره ی شکوهمند گندمزارانت
دانه برمی چيند ،
اين جويبار کوچک آرام
خواب نهنگ می بيند .

بيست و نهم آبان 1348 - تهران

-اسماعيل خويي-

۱۲:۴۰ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

سلام . راه اندازي مجدد وبلاگت رو تبريک مي گم . ذهن خلاق و قلم روون و صميمي اي داري . فقط پست آخرت رو تونستم بخونم . سر يه فرصت مي يام و آرشيوت رو هم مي خونم .
موفق باشي

۱۲:۳۷ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home