جايي براي واگفت هذيان‌ها

جمعه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۸

تعميد

هه يك!

هه دو!

هه...

كم كم خونابه‌ي سرد و گرمي رو حس مي‌كنم كه از روي پشتم سُر مي‌خوره و مي‌آد از پهلوهام پايين، لابد اگه سوزش شلاق‌ها نبود قلقلك خوبي داشت.

هه پونزده!

هه شونزده!

هه...

تو دلم مي‌گم بزن، بزن لامصب، بزن بذار اين كثافتا از تنم بريزه بيرون، نه كه اين هم مثل حجامته؟ نه ‌كه هر گندي زدم حالا شده يه قطره خون و توي رگ‌هام مي‌دوه؟ بزن، بذار همه‌اش بياد بيرون، ولو اين‌كه آخرين قطره‌ باشه، بزن. بزن حتي اگه روي همين تخت آهني بميرم، بزن نترس، دستت رو ببر بالاتر، نفست رو بده بيرون و بزن، آها...

هه بيس و سه!

هه بيس و چار!

هه...

بزن بذار گريه كنم، بذار زير دستت زار بزنم، اما چرا نمي‌زني؟ ديگه چيزي حس نمي‌كنم، نكنه تو هم از حال رفتي؟ نكنه خسته شدي؟ شماها كه چندتا بوديد، خوب بده بقيه‌اش رو يكي ديگه بزنه، اينقدر خسيس نباش، بذار بقيه هم توي لذت‌اش شريك باشن، لذت پاك شدن يه حيوون عوضي. نكنه شما هم داريد از كار مي‌دزديد؟ نكنه ديگه نمي‌زنيد و مي‌شمريد؟

هه سي و دو!

هه سي و سه!

هه...

بايد لبه‌ي اين تخت آهني رو با دندونام نرم كرده باشم، آسفالت خيابون ديگه بايد خيس باشه الآن، بايد كف بالا بيارم، همه‌ي زورت همين بود؟ ببين مردم دارن نگات مي‌كنن، بَده كم بياري، مي‌گن جلو يه آدم فكسني لاجون كم آورد، من بايد بشكنم، دِ بزن لامصب.

هه...

مي‌بينمت، اينجا افتادي يه گوشه، حتما تمام تنت از عرق مقدسي خيس شده، حيفه كه دست و پام رو بستي، حيفه كه نا ندارم، حيفه كه صورتت رو پوشوندي، عاشقت شدم، حيفه كه زبونم چوب شده وگرنه حداقل مي‌گفتم، دوستت دارم.‏‏

۷ فروردين ۱۳۸۸

2 Comments:

Anonymous ناشناس said...

4,56 dafeye avali ke khoondam aslan darkesh nakardam valy vaghti bishtar be esmesh deghat kardam manish baram baztar shod fogholade jaleb mozooro bayan karde boodi valy ravooneye hamisharo nadasht kheily ghashang minevisi vaghean behet hasoodim mishe be doosdokhtaretam hasoodim mishe:D

۸:۲۱ بعدازظهر  
Blogger parisa said...

man jedan ghalemto dost daram nemishe bezoor azat khast ke bishtar benevisy chon neveshte khodesh miad ama kash bezary ma bsihtar lezat bebarim...mamnon az neveshtat

۴:۰۷ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home