نگاه كن، من زبالهام
صبح از بويي كه توي اتاق پيچيده بود بيدار شدم، بوي گندي تمام اتاق رو گرفته بود، بلند شدم و رفتم بيرون، اونجا هم همون بو مياومد ولي كمتر، مادرم تازه بيدار شده بود، گفتم:
مامان يه بويي نميآد؟
چه بويي؟
نميدونم... شبيه بوي كپك، كهنگي... انگار يه چيزي داره ميگنده.
نه مامان جون بويي نميآد كه.
چطور بويي نميآد؟ من دارم خفه ميشم، باز يه خوراكياي، چيزي دست اين بچهها بوده، نصفاش رو خوردن، دلشون رو زده، پرتش كردن يه گوشهاي، حالا داره ميگنده و بوش خونه رو برداشته.
تو هنوز خوابي، برو دست و صورتت رو بشور درست ميشي.
توي دستشويي هم همون بو مياومد، يه مشت آب به صورتم زدم و خودم رو توي آينه تماشا كردم، چشمام حسابي قرمز بود، ديشب تا ديروقت منتظر چيزي بودم، پريشب هم همينطور، آخرش هم هيچي، به خودم گفتم:
نگاه كن تورو خدا، عروس قشنگ بود سالك هم درآورد، اين ديگه چيه پاي چشم ما؟
يه چيز آبي و سياه صاف زير چشمم زده بود بيرون، يكي هم روي گردن، بعد كه نگاه كردم، تمام تنم پر اين لكهها بود، دست، پا، سينه ...
پس چرا مامانم نديده بود؟
بوي گند كمكم داشت بالا ميزد، دستم رو آوردم بالا كه از نزديك ببينم چه دست گلي رو تنم سبز شده ... خشكم زد، بوي موندگي از همينا بود، بوي كپك؛ مگه آدم هم كپك ميزنه؟ اونم به همين سادگي؟ يه شبه؟ حالا چيكار كنم؟ برم حموم؟ دارم چرند ميگم، مگه آدم وقتي يه ميوهي كپك زده از يخچال در ميآره، ميشوره و ميخوره؟ چيز گنديده رو بايد انداخت دور وگرنه همه چيز رو به گند ميآره. اعصابم خورد شد، آخه چرا اينقدر زود؟ شده بودم مثل اين ميوههاي انباري كه تا ميخريشون دو روز بعد كپك ميزنن. بدبخت من، چون ميدونم چيز گنديده رو دور مياندازن و باز چونه ميزنم.
مامان يه بويي نميآد؟
چه بويي؟
نميدونم... شبيه بوي كپك، كهنگي... انگار يه چيزي داره ميگنده.
نه مامان جون بويي نميآد كه.
چطور بويي نميآد؟ من دارم خفه ميشم، باز يه خوراكياي، چيزي دست اين بچهها بوده، نصفاش رو خوردن، دلشون رو زده، پرتش كردن يه گوشهاي، حالا داره ميگنده و بوش خونه رو برداشته.
تو هنوز خوابي، برو دست و صورتت رو بشور درست ميشي.
توي دستشويي هم همون بو مياومد، يه مشت آب به صورتم زدم و خودم رو توي آينه تماشا كردم، چشمام حسابي قرمز بود، ديشب تا ديروقت منتظر چيزي بودم، پريشب هم همينطور، آخرش هم هيچي، به خودم گفتم:
نگاه كن تورو خدا، عروس قشنگ بود سالك هم درآورد، اين ديگه چيه پاي چشم ما؟
يه چيز آبي و سياه صاف زير چشمم زده بود بيرون، يكي هم روي گردن، بعد كه نگاه كردم، تمام تنم پر اين لكهها بود، دست، پا، سينه ...
پس چرا مامانم نديده بود؟
بوي گند كمكم داشت بالا ميزد، دستم رو آوردم بالا كه از نزديك ببينم چه دست گلي رو تنم سبز شده ... خشكم زد، بوي موندگي از همينا بود، بوي كپك؛ مگه آدم هم كپك ميزنه؟ اونم به همين سادگي؟ يه شبه؟ حالا چيكار كنم؟ برم حموم؟ دارم چرند ميگم، مگه آدم وقتي يه ميوهي كپك زده از يخچال در ميآره، ميشوره و ميخوره؟ چيز گنديده رو بايد انداخت دور وگرنه همه چيز رو به گند ميآره. اعصابم خورد شد، آخه چرا اينقدر زود؟ شده بودم مثل اين ميوههاي انباري كه تا ميخريشون دو روز بعد كپك ميزنن. بدبخت من، چون ميدونم چيز گنديده رو دور مياندازن و باز چونه ميزنم.
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home