جايي براي واگفت هذيان‌ها

یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۴

دعا

خدايا!‏
يعني يه روزي مي‌رسه كه بايد جلوت وايسم، تو چشمات نگاه كنم و بگم با تمام كسايي كه داشتم، چكار كردم؟ يعني بايد سرم رو بالا بگيرم و بگم كه تنها دليل زندگي رو به لجن كشيدم؟‏
نه خدايا! اينقدر بي‌رحم نباش، عذاب اينكه بهم فهموندي چي هستم بس‌ام نيست؟ تحمل روح زشتم چطور؟ همين بس نيست كه بايد از بوي گند لش خودم فرار كنم؟ خدايا بقيه نقاب روي صورتم رو مي‌بينن، خودم چي؟ من كه مي‌دونم چه كثافتي پشت نقابه، همين بس‌ام نيست؟‏
اينقدر بي‌رحم نباش خدايا! بذار كابوس همينجا - با مردنم - تموم بشه.‏